در آستانه 43 ماهگی
عشق من دنیا چه آرام است بخواب در کویر غصه باران است بخواب
برگ پاییزی شده فرش زمین شور و عشقت در دل و جان است بخواب
سلام پسر عزیزم ! امروز دوشنبه ساعت 17:43 مورخ 93/9/10
این روزا خیلی شیرون زبون شدی والبته یه کم شیطون ، یکی دو روزه از بن تنی دراومدی و در حال حاضر ادعا میکنی من مرد عنکبوتی ام ، خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه ..............................................آمین
دو سه روز قبل رفتیم مهمونی سفره پهن شد و بندگان خدا در حال تقسیم ماست بودند که تو رو وسط دادند یکهو با صدای بلند گفتی ...............................مگه من آدم نیستم که به من ماست نمیدین حالا منو بگو
امروز آخرین روز روضه مامان جون بود روز سوم مصادف شده بود با شهادت حضرت رقیه که از حاج آقا خواهش کردیم که شعری که در وصف حضرت رقیه بلدی بخونی و یک جایزه ( عطر ) از حاج آقا گرفتی ، شعرشو ادامه مطلب میزارم تا به یادگار بمونه
اینم یه عکس یادگاری در حال پذیرایی عزادارهای امام حسین در روز تاسوعا(خونه بابا جون)
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
کنار نهر آبی لبهای تشنه دیدم
یه باغبون خسته با یک دل شکسته
کنار آب خسته زانو زده نشسته
کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه
اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه
آهای آهای ستاره
یه دختر سه ساله
خواب باباشو دیده
اشک میریزه می ناله
امام مظلوم من
کاشکی کنارت بودم
وقتی که تنها موندی
همدمو یارت بودم
به امید این که الآن که داری میخونی سالم و سرحال ، موفق و درکنار هم باشیم
دوستت دارم فرزندم.