یاسیــــــــــن جونمیاسیــــــــــن جونم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

تقدیــــم به یـــاس عزیزم

تره بار

خاله زینب ممنونم که شدی واسه یاسین عکاس باشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دیگه عکاس تو تره بار ندیده بودیم ...
8 آبان 1392

تولد دایی جون

تولد تولد تولدت مبارک بیا شمعا رو فوت کن که صدسال زنده باشی  عزیزم تولددایی جونت مبارک هولااااااااااااااااا ...
8 آبان 1392

عروسی عمو علی

خیلی عروسی عمو علی بهت خوش گذشت این عکسو خاله زینب آخر شب ازت گرفت دیگه داره خوابت میبره اون شب خیلی گرم بود توهم که گرمایی ، مریض شدی حسابی بالاخره که عروسی رو به دلم زهر کردی اما عیبی نداره تورو داشتن قشنگتره و اذیتاتو جبران میکنه ...
8 آبان 1392

اولین کادوی تولد

قربونت بشم چقدر ناز خوابیدی راستی یادم رفت بگم چند روز پیش تولدت بود این ماشینو باباحمید کادوی تولد واست خرییده خیلی دوسش داری ،از دست باباجون که هروقت تو رو میبینند واست ساعت میکشند حالا عیبی نداره ، شب تولدت عکسات خوب نشد آخه زیاد سرحال نبودی  راستی عمه سمیه هم میخواد یه نی نی داشته باشه من که خیلی خوشحالم ...
27 ارديبهشت 1391

اولین آشنایی با محرم

امروز اولین روزه محرمه باباجون واست لباس مشکی خریدندوخاله زهرا هم واست پیشونی بند علی اصغر آورده وای که چقدر مامان وباباجون خوشحالن بس که ناز شدی بااین لباسا قربونت برم. ...
27 دی 1390

ای همه هستی من

سلام عزیزم  زمانی که خدا لطفشو در حق ما تموم کرد هنوز نی نی وبلاگ  راه اندازی نشده بود تا من بتونم خاطره های قشنگ یکی بودنمونو (حاملگی ) به روز بنویسم واسه همینم تصمیم گرفتم مروری بر خاطراتو بنویسم تا همیشه به یادگار بمونه  ...
5 خرداد 1390