یاسیــــــــــن جونمیاسیــــــــــن جونم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

تقدیــــم به یـــاس عزیزم

تفریحات یاسین

  امید زندگی ام این روزا خیلی بهت وابسته شدم حتی وقتی کنارمی بازم دلتنگتم خوشحالم که خوشحالی دو روز قبل وقتی منو بابا سرکار بودیم به همراهی مامان جون و خاله ها به قصد عوض کردن حال و هوای جنابعالی رفتید شهر بازی بعدم پیتزایی تو رگ و از اونجا هم پیش به سوی جنگ دهه فجر خلاصه که حسابی بهت خوش گذشته بود اینم یه عکس که خاله زینب تو شهر بازی ازت گرفته بود ...
9 دی 1392

روزی که یاس مریض شد

خیلییییییییییییییییییییی دوستتتتتتت دارم  وقتی مریض میشی واسم همه دنیا دلگیره اون شب تو بیمارستان تبت باهیچ دارویی پایین نمی اومد از امام حسین خواستم : چون شب تاسوعا بود   ...
30 آبان 1392

عروسی

قربونت برم اینجا چقده بزرگ افتادی ایشالله دامادی خودت ،عروسی نوه عمه باباجون(بابای خودم) بود همه عکس میگرفتند منم گفتم یه عکس از شاه پسرم بگیرم ...
14 آبان 1392

شمال

عزیزم اولین مسافرتت به شمال یادم رفت ازت عکس بگیرم  بعد5 ماه یه عکس از گوشی مامان جون کشف شد ...
11 آبان 1392

شیرینی خورون یاسین

اینم یه عکس ویه خاطره که چقدر اون شب خندیدیم ،مامان جون مهمون داشتند وقتی مهمونا رفتند ما هممون با مهمونارفتیم تو حیاط  یهو گفتیم ای وای یاسین کجاست ! بدو بدو اومدیم تو خونه دیدیم .............. نشستی و تا تونستی یه دل سیر شیرینی خوردی . اینم یه عکس از صحنه جرم ...
10 آبان 1392

شیرین زبونیهای یاسین

یاسین جون به همین زودی ١/٥ساله شدی پسرم ،میخوام برات بنویسم خاطرات خوش زبونیاتو تا یکی دو ماه قبل ، ازت میپرسیدیم منو دوست داری میگفتی :آله .....چندتا میگفتی.......دوتا طرز تلفظ کلماتی که یاسین میگه : یاسین : آسین موتور عمو محمد:توتور عموممم خاله زهرا :خاله لعلا ببخشید:بپشی باباحمید:بابا خمید قربونت برم هروقت امامزاده رو میبینی میگی الله اکبرحتی صلواتو کامل میفرستی  
9 آبان 1392

زیارت

  قربون پسرم بشم بااون کلاهش همه میگند مثل حاجی ها شدی یه شب احمد آقا اینا دوست باباجون از یزد اومده بودند باهم رفتیم زیارت حسین بن موسی الکاظم خیلی خوش گذشت ...
9 آبان 1392